يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۳۷ ب.ظ
خاطرات
شهیدباکری
پست1
سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد
نماز . داشتیم می رفتیم اهواز . اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو
بخونیم .» کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود . آنقدر رفتیم ، تا
موقع نماز اول وقت گذشت . خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم
، نشد.»
پایان پست1
۱
۰
۹۳/۰۶/۳۰